یک بغل گل نرگس در بهار آغوشش
جوی خون بود جاری از لبان گلجوشش
باد کرده آشفته سنبل پریشان را
تندر بهاران است برق حلقه گوشش
چشم مصلحت بینش خواب بوسه می بیند
سینه ها سخن خفته در نگاه خاموشش
در لبان خاموشش و زنگاه خونریزش
غم بروی غم خفته خنده تا بناگوشش
در سلوک هر کس نیست منزل پریشانی
میدهد مرا معنا پای خانه بر دوشش
گرچه عشق پاگیرش بسته دست صحرارا
کی کند فراموشم کی کنم فراموشش